Friday, July 10, 2009

نغمهٔ آزادی نوع بشر سرا

(برای دلم که گرفته...)

نشسته و زًل زده به دل سیاه آسمون

انگار کهکشون تو چشماش خونه کرده باشه

انگاری که آسمون عکس کهکشون چشمای اونه

تازه از کار رسیدم... دیگه شبه ... خیلی‌ خسته‌ام ولی‌ نمی‌شه ندیده گرفتش... همینطوری دستش رو زده زیر چونه ش و زًل زده به دل سیاه آسمون

دلی‌ که انگار آخر نداره

باد آروم موهای سیاهش رو ناز می‌کنه ... از لای موج‌های تاب دارش رد می‌شه و آشفته ترشون می‌کنه

ولی‌ انگار که هیچی‌ حس نکرده باشه... همیجوری خشک شده و زًل زده به کهکشون

عین دل سرد دیوار بی‌ حرکته حتا صدای نفساش هم تو جیر جیره محو شب گم شدن

مثل یه عروسک... مثل عروسکی که چشای شیشه ایش برق میزنن ولی‌ اشکی هیچوقت توشون پیدا نمی‌شه

مثل یه تابلوی خیلی‌ واقعی‌ که زًل زده باشه از توی قاب بهت ولی‌ هیچوقت لبش به خنده یی وا نمی‌شه

خشکش زده نشسته تو بالکن ... تو این یه وجب جای تنگه کوچولو... دستش هم که انگاری خشک شده زیر چونه ش ...

یه جوری گیجم انگاری.. آخه عادت ندارم اینجوری ببینمش

همیشه یه لبخندی رو صورتش عبدی بوده... یه جوری انگار که باهاش به دنیا اومده.. انگار که جزو صورتشه... انگار اگر این لبخند نباشه صورتش یه چیزی کم میاره

شاید همینه که گیجم کرده ... لبخندش امشب آنقدر محوه که انگار من فقط دارم تصورش می‌کنم

انگار میبینم لبخند می‌زنه چون این چیزیه که باور می‌کنم

چیزی که بهش عادت دارم

چیزی که انگار باید باشه وگر نه همه چی‌ غلط می‌شه

دیگه نه شب سیا می‌شه نه روز سفید...

از سر کار اومدم... اونقده خسته‌ام که حتا خوابم نمیبره... ولی‌ نمی‌شه از کنارش رد بشم و نگاهش نکنم... هر چه قدر هم که دلم بخواد برم بخوابم... انگاری راه نداره... بدون لبخند اون شب من ماه نداره ... بدون حضور اون هیچی‌ معنا نداره..


اونه که همیشه قویه.. اونه که هر وقت من از پا در میام زیر بال و پرم رو میگیره

اونه که امیدمه ... زندگیمه... اونه که چراغ خونمه.... نور دلمه...

نگاهش می‌کنم.. همینجوری خیره شده به بینهایت شب... با چشای شیشه یی... با لبای یه صورتک توی یه قاب

دنبال چی‌ میگردی تو دل سیاه آسمون شب؟ یه ستاره؟ یه شهاب؟

منتظری ؟ یا توفکر؟

نکنه با چشای باز اونجا خوابت برده؟

نکنه مریض باشی‌؟ نکنه افسرده شدی؟

همینجوری زًل زدم بهش ... دلم شور می‌زنه... آخه دلمه... امیدمه... زندگیمه.. همه چیزمه... همه کسمه...

چراغ خونمه.. نمکه نمک دونمه... راه حله مشکلمه..

غممه... همدممه... دردمه ... درمونمه... شادیمه ... ماتممه..

نشسته و زًل زده به دل سیاه آسمون

انگار کهکشون تو چشماش خونه کرده باشه


No comments:

Post a Comment