Tuesday, July 7, 2009

آرام آرام :)

اینجا بیشتر شبیه یادداشت‌های روزانه شده :)

شاید باید اسمش رو مثلا میذاشتم گوشه ذهن یا میز عسلی یا تفکرات روزانه؟؟؟

در هر حال .... مهمترین چیز اینه که بهم خیلی‌ کمک می‌کنه ... نوشتن اینجا واقعا آرومم می‌کنه و این شانس رو بهم میده که بهتر تصمیم بگیرم

دیروز بالاخره تونستم تمرکز کنم و این برنامهٔ رو دیباگ کنم :) آخیش چه حس خوبیه که بالاخره درست ران می‌شه...

هر چند که هنوز یه لگد مختصری می‌زنه ولی‌ اونم کار یه ساعت هست ؛)

-----------------------------------------------------------

هنوز هوا نیمه روشن.. خورشید کاملا در نیومد

از پنجره‌ام به آسمون نگاه می‌کنم که لک لک ابر همه جاش رو پر کرده

خودم رو میذارم جای این شاخهای نخلای زینتی که باد ازشون رد می‌شه و آروم نازشون می‌کنه

منظرهٔ پنجره ام رو دوست دارم :)

به به جناب آقا کلاغه ... داشتم یواش یواش نگران میشدم ... صدائی ازتون نبود ؛)

اینجا کلاغ هاش هم نت آوزشون فرق می‌کنه ..

کلاقای ایران میگن :قار قار قار قار

اینجاییها میگم :قار قار قاقار قاقار .. قا قا قاا قاا قاار قاارررر قاقار قاقار :))

موسیقی رو از روت نت یاد گرفته! کلاقای ما گوشی یاد گرفتن :)

اااه ....

دارم یواش یواش بلند میشم.. هرچند که هنوز هم خیلی‌ حوصلهٔ جم رو ندارم ولی‌ دارم یواش یواش جون میگیرم :)

۳ روز دیگه به خودم وقت میدم که بشم همون ازی سابق ... همین دختر جان معنی‌ نداره دهه

----------------------------------

خجالت نکشیم ...

خجالت گاهی خوب نیست

گاهی‌ آدم افسوس می‌خوره که کاش گفته بودم... کاش حرف دلم رو زده بودم

خجالت گاهی‌ یه افسوس بزرگ واسه آدم به جا میذاره

به قول اینها :

If you want a positive change , you should leave your comfort zone

اون روز که تو شفق دویدی با یه لبخند شاد جلوم و گفتی‌ سلام، میتونست یه روز خیلی‌ قشنگ باشه اگر من خجالت نکشیده بودم اگر یدفه نترسیده بودم

نمیدونی چقدر افسوس میخورم که اون روز نپریدم بغلت و ببوسمت ... تقصیر منم نبود ... میدونی‌

چقدر آرزو کردم کاش بهم یه فرصت دیگه بدی ...

چقدر بزرگ شدم... از اون موقع چقدر رشد کردم ... شانس آوردم از اون محیط اومدم بیرون... زندگی‌ رو بدون فشار و ترس تجربه کردم...

:)

میخوام باهات حرف بزنم حتا اگر یه جملهٔ کوچیک باش..

هر چند که میدونم اگر الان ببینمت حتما بغلت می‌کنم بوست می‌کنم آقای گوگولی ..اصلا جای شکی‌ وجود نداره ...

..................

هنوز دلم میخواد بشینم روبروی پنجره و واسه خودم تایپ کنم... هنوز دلم میخواد حرف بزنم ولی‌ باید برم سر کار !! اوخ دیرم داره می‌شه ؛)

فیلن


No comments:

Post a Comment