Sunday, June 28, 2009

باید فکر کنیم... شاید راهی‌ بود

هیچ کس به اندازه یک زندانی سیاسی عاشق مردمش نیست و هیچ کس به اندازهٔ یک زندانی سیاسی مظلوم و تحت ستم نیست

ادم وقتی‌ به شهادت میرسه یک بار میمیره .... ولی‌ یک زندانی سیاسی هر لحظه هزار بار بدتر از مرگ رو جلوی چشماش میبینه

"هیچ حیوانی به حیوانی نمیدارد روا

آن چه این نامردمان با جان انسان میکنند"

یک زندانی سیاسی همیشه آخرین کسیه که می‌شه به داد رسید

و کسیه که سیاه‌ترین بعدهای یک حکومت رو با خون و جونش لمس می‌کنه

کاش میشد برای تو کاری کرد ‌ای عزیز در بند

ولی‌ نه تحصن نه راه پیمایی و نه بیانیه هیچ کدوم نمیتونه به کم کردن دردی که تو زندانها به تو تحمیل می‌شه کمک کنه

کاش میشد برای تو کاری کرد

ولی‌ تو مملکتی که خبر نگارها رو از تو خیابون‌ها اخراج می‌کنن... تو خیابونهایی که تو روز روشن قلب دختران رو با فشنگ سوراخ می‌کنن

تو سیأ‌های دهشدناک زندان با تو چه میکنند ‌ای برادر من / خواهر من

کاش میشد بشینیم همه با هم یه فکری کنیم

کاش میشد به داد تو برسیم

فقط یک چیز رو میدونم هرگز به شهامت تو نمیتونستم باشم

فکر کنم اگر دستگیرم میکردن قبل از این که دستشون بهم برسه خودم رو میکشتم

با این که خود کشی سیاهه ولی‌ تو چنگ هیولا افتادن هر لحظه اش یه مرگ خیلی‌ دردناکه

کاش میشد برای تو کاری کرد

قلب من و روح من و تک تک سلولهای بدنم آرزو می‌کنن که کاش می‌تونستم برای تو کاری کنم

باید فکر کنیم

شاید راهی‌ بود


No comments:

Post a Comment