Friday, June 26, 2009

هیچ راهی‌ نیست، کان را نیست پایان،غم مخور

حال ما در فرقت جانان اوو امرام رقیب جمله میداند خدای حال گران غم مخور

روز‌های سختیه... روزهایی که معلوم نیست چقدر ادامه داشته باشه...

حالم خیلی‌ خوب نیست ولی‌ هنوز زنده ام.... تپش قلبم یه کم بهتره... هنوز گاهی‌ یکدفعه تموم تنم داغ می‌شه... و نفسم توی سیینه سنگین می‌شه

هنوز بی‌ خوابی‌ دارم...

ولی‌ یه کم بهترم...

تو میشنوی عمو پویا؟ میشنوی وقتی‌ صدات می‌کنم؟ اگر نمیشنوی پس چرا هر وقت صدات می‌کنم جواب میدی؟

خیلی‌ دوستت دارم ...

یه حسی بهم میگه حال تو هم خوب نیست... تو رو خدا غصه نخور ... ما که از پاا ننشسته ایم.. درستش می‌کنیم... مگه نه؟

تو راست میگی‌ باید امیدوار بود

کاش میتونستی یه مدتی‌ بیای اینجا... کاش میشود پیشت باشم یه کمی‌ شاید از رو باری که رو شونت رو میشد بر دارم...

زورم که نمیرسه همه ش رو بردارم ولی‌ حداقل تأ جایی‌ که شونهام قدرت داره سنگینیش رو نصف میکردیم که به تو هم خیلی‌ فشار نیاد

خیلی‌ مواظب خودت باش. باشه؟

میبوسمت

No comments:

Post a Comment