Tuesday, June 23, 2009

کشورم ,ایرانم ,وطنم ... .

کشورم, ایرانم ,وطنم ...
دلم برایت تنگ شده.
برای گرمی جنوبت و اشنایی مردم تهرانت.
قلبم این روزها جور دیگری میزند ,نفسم میگیرد و چیزی درونم مشکند هر بار که بخاطر می اورم چگونه خیابانهایت را قتلگاه عزیزانمان کرده اند و کوچه های دلت را دامی برای دستگیری مردم.
کشورم ,وطنم
حراسم را در راه تو به دست باد سپردم... اندک کار ناچیز من و تلاش های دورادورم ارامم نمیکنند.
کاش میشد برایت کاری کنم... چه کنم دستهای من خالیست و سیل اشک من که همچنان روان است دردی از تو دوا نمیکند.
ایرانم از غم تو اب میشوم... با دیدن درد مردمم خورد میشوم و دستهای خالیم عذابم میدهند و قلبم را می فشارند. راهی نشانم بده که کمکی کنم . جز راهپپیمایی و شب شمع و شب نامه هایی اینترنتی برایت چه کرده ام ? چه میتوانم بکنم ? واین غم ناتوانی مرا نابود میکند
غم تو دارد مرا ذره ذره اب میکند..

No comments:

Post a Comment