Wednesday, August 26, 2009

:|

some times I wonder ...
nemidoonam cheraa..
aziz jaan shoma dige bozorg shodi bache nisti ke aakhe...
nemikhaam be khodam sakht begiram vali nemidoonam cheraa inghdr ye dafe haalam bad shod vaghti akse baa einakesh ro didam... hes kardam ghame aalam too delesh rikhte... khob taaghatesh ro naddarm intori bebinamesh ..
nabayad intori sofreye delam ro pishesh vaa mikardam
...
ajab ye dafe ana gosikhtam ....
be in migan eshgh azizam...
shaayd ham behesh migan bache jaan beshin ye 2 taa nafas bekesh ... bad benevis... shaayad ham behesh migan kheili kharaab kaari kardi azi kheili ... hala abroom ham raft....
aslan ham fekr nemikonam komakesh karde baasham ke haalesh behtar she/... eine bache haa mimoonam gaahi... vaghean ke abroo rizi hasti azi jan!!

--------------------

vaaghean gand zadam .... vaaghean... cheraa yek dafe inghadr ahmaghaane raftaar kardam?
ajab gandi zadam....
aaberooye khodet ro bordi dokhtar jaan!!

---------------------------

hadeaghal fahmidam baa ooni ke fekr mikardam hanooz kheili faasele daaram... kheili hanooz raahat kharaab kaari mikonam... cheraa aakhe ... taaghat nadaram ke nemishe javaab ke... aakhe agar baa in aberoo rizi ye dardi azash davaa mishod ye chizi...
kheili haalam bade!!

-------------------------

khoobe hadeaghal in khaanoom nezaafat chie oomad yaadam andaakht otoboos daare mire vagarna ehtemaalan shab haminjaa too daaneshgaah baayad mikhaabidam !!

Saturday, August 22, 2009

در کمد تنسی تاکسیدو باز شده !! :)

ارین میگفت طالبان انگشت شست تمام مردم چندین روستا از کسانی‌ رو که توی انتخابات رای دادن قطع کردن...

انگشتهای قطع شده به جرم شرکت در انتخابات !!

تایمز میگه تو زندان اوین به امیر یک پسر بچهٔ ۱۵ ساله بارها تجاوز شده..

کودک آزاری اون هم از نوع واقعا غیر انسانی‌ و کثیف ...

میدونی‌.. حال آدم دگرگون می‌شه..

اگر تا ۱ ماه پیش بود حتما مینوشتم که زندگی‌ واقعا چیز کثیفی هست و متاسفم از این که زنده هستم...

اگر تا ۱ ماه پیش بود... الان با خوندن این چیزها و به خصوص به دلیل این که اینجا هم هیچ فألیتی صورت نمیگیره که بشه توش شرکت کرد حتما دپ زده بودم حسابی‌...

اگر تا یک ماه پیش بود...

اگر تا همین چند روز پیش هم بود شاید وضع بهتری نمیداشتم..

کلی‌ با آرین امروز حرف زدیم.... خیلی‌ چیزهایی رو که میدونستم برام به یک شکل دیگه گفت و خیلی‌ چیژاش رو هم تا حالا به این گستردگی کسی‌ برام نشکافت بود...

ارین ...یک زن افغانی بسیار با سواد... ۱۰ سال تو صدا و سیمای اینجا در شبکه فارسی‌ زبان نویسنده و گویند بوده... عمو و دایش رو طالبان کشتند و ...

نه... نمیگم دنیا جای قشنگیه... ولی‌ دیگه نمیخوام هم بمیرم... :)

حداقل نه الان :)

میدونم که دنیا قشنگی‌ داره زشتی هم داره... خوبی‌ داره بدی هم داره... میدونم که خیلی‌ چیزا خیلی‌ پیچیده تر از اونی‌ هستن که به نظر میان و شاید خیلی‌ چیزا هم خیلی‌ ساد ه تر هستن از اونی‌ که ما بهاشون برخورد می‌کنیم...

دلم میخواد زنده باشم... دلم میخواد زنده باشم و یک زندهٔ تاثیر گذار... نه زنده‌ای که زنده بودنش فقط یک روند ساکن بی‌ حرکت باشه و زنده هست چون نفس میکشه...

خیلی‌ امیدوارم ... خیلی‌...

خیلی‌ پر از هدفم دوباره.. خیلی‌...

پر از خود باوری و پر از انگیزه و شور زندگی‌...

و همش به یک دلیل...

در کمد تنسی تاکسیدو باز شده

حواسم به طرز خوبی‌ جمع هست... اون حالت گیجی رو ندارم .... میدونم کجام.. دارم چی‌ کار می‌کنم... و حتا سر کار هم خیلی‌ موفق ترم...

انقدر حس سبکی دارم که از ته دل‌ می‌تونم خندون باشم ... همش لبخند رو لبم باشه و حتا زیر فشار شدید استرس که این روز‌ها همه سر کار داران می‌تونم لبخند بزنم و با روحیه باشم...

این دو روزه این رو متوجه شدم...

حس می‌کنم رها شدم.. حس می‌کنم آزادم :)

امروز همش تو فکرش بودم که بیام این رو اینجا بنویسم ولی‌ انگار بیانش خیلی‌ هم راحت نیست..

شاید چون خیلی‌ برای من بزرگ بوده...

حادثهٔ خیلی‌ عمیقی بوده...

میدونی‌... همیشه فکر می‌کردم که چرا انقدر گاهی‌ حواس پرت و گیجم.. که اینهمه گاهی‌ دلهره میگیرم و کلی‌ وحشت می‌کنم و روحیه‌ام رو میبازم...

فکر کنم حالا جوابش رو میدونم ... و حس می‌کنم تا حد زیادی هم حلش کردم :) از این بابت خیلی‌ خوشحالم :)

موضوع خیلی‌ ساده هست... مثل کمد تنسی تاکسیدو ... که توش همیشه اونقدر پر از خرت و پرت بود که نمی‌شد درش رو باز کرد... چون اگر درش باز میشد همهٔ خرت و پرتها آور میشد رو سرشون و کلی‌ چیز میز که تو کمد بود در حین ریختن میشکست...

ذهن من هم مثل همین کمد شده بود :) هر چی‌ خاطرهٔ تلخ آزار دهند بود توش ریخته بودم و چون نمیخواستم هیچوقت بهشون فکر کنم یه صندلی‌ هم گذاشته بودم جلو دره کمد که باز نشه ... اونقدر این فکرها درهم و قاطی و بزرگ بودن که تمام کمد رو پر کرده بودن... دره کمد رو اصلا نمی‌شد باز کرد ... نه برای اینکه چیز جدیدی بذاری توش ( چیزی رو با حواس جم به خاطر بسپاری) و نه حتا برای اینکه چیزی از توش برداری ( چیزی رو به خاطر بیاری)...

مثل حافظه کامپیوتر... یه حافظه کوچولو بود که یه کمد گوگولیی عسلی بود ولی‌ اونم به یه اندازه جا داشت و کمد اصلی‌ همیشه درش بسته بود ... از ترس اینکه مبادا یه وقت اون خاطره ها آور بشن رو سرم :)

دره کمد تنسی تاکسیدو دفعهٔ اول نزدیک ۴ سال پیش یه کوچولو باز شد ... که کلی‌ چیز از توش ریخت بیرون... چیزایی‌ که

به نظر شاید خیلی‌ ساده بیان ولی‌ من رو ناراحت میکردن... طول کشید تا پزیرفتمشون و حتا یه جور دیگه دیدمشون و برای خودم هلشون کردم :)

این دو بار آخر هم که دیگه درش رو کاملا باز کردم و بی‌ ترس از اینکه چیزی بشکنه یا اینکه خورده پوردهاش خونه‌ام رو کثیف کنه درش رو تا آخر باز کردم...

لحظهٔ آوار شدن این چیزهایی که مدتها اونجا قاییم کرده بودم لحظهٔ شیرینی‌ نبود ؛)

ولی‌ دره کمد باز شده بود و این حادثهٔ خیلی‌ مهمترین بود... :)

میدونی‌... خیلی‌ احساس سبکی می‌کنم ... احساس رهایی ... انگار یه پرده از جلوی چشمام و از روی مغزم رفته کنار :)

اون لحظه که دزد یه دستش رو گذاشت رو دهنم و با دست دیگه دور کمرم رو گرفت و از زمین بلندم کرد همیشه تا مدتهای زیادی تو کابوسام بود...

ولی‌ الان می‌تونم بهش فکر کنم و به خودم لبخند بزنم و بگم‌ای دخمل خوش شانس :) واقعا خیلی‌ شانس آوردم که نتونست من رو بدزده ... که اون ماشین ما رو دید و یه بوق خیلی‌ گنده زد که دزده ترسید و من رو رها کرد ... خیلی‌ شانس آوردم.. خیلی‌ خدا بهم رحم کرد .. خیلی‌... و من از این بابت خیلی‌ خوشحالم که دزده دماغش سوخیده شد :) حرفهای هم که زد قبل از اینکه در بره ... و لگدی هم که از لجش بهم زد قبل از این که اون ماشین مهربون دنده عقب بگیر از شدت حرصش بود... و که از چنگش فرار کردم :) فقط کاش اونقدر وحشتزده فرار نکرده بودم ... کاش واستاده بودم و از اون ماشین که فرشتهٔ نجاتم شد تشکر می‌کردم :)


از بابام هم دیگه اصلا دلخور نیستم ... و یادآوری اون چیز‌ها فقط باعث می‌شه که به خودم کلی‌ افتخار کنم... افتخار کنم که می‌تونم خیلی‌ راحت به اون روز‌ها نگاه کنم بدون این که احساس بدی بهم دست بده... خوشحالم که به خودم ثابت کردم که چیزی بیشتر از تجربیّات می‌شه بود.... که میشه نذاشت زندگی‌ تحت تاثیر یه سری خاطرات قرار بگیره...

و عاشق وار عمو پویا رو دوسش دارم ... فقط دیگه باید سعی‌ کنم نگرانش نشم... یا لاقل بهش نشون ندم که چقدر نگرانش میشم ... حس می‌کنم شاید این موضوع که من این رو ابراز می‌کنم اذیتش کنه ... گناه داره خوب...

.....very very private even for you webooli..

حالا میدونم چرا ... خیلی‌ ساده چون من به طرز عجیبی‌ عاطفی هستم و شاید تا حالا به کسی‌ اعتماد خاص نداشتم .. و کسی‌ رو واقعا و عمیقا باور نکرده بودم ...

حس خوبیه ... حس قشنگیه ... حس جدیدیه ... حدس هم نمیزنی آقاهه که من چه حسی بهت دارم :د آقه سر شلوغه ... این جاذبهٔ مردونه رو توت میبینم و تو حتا حدس هم نمیزنی :))

فردا صبح میرم عضو رسمی‌ امنستی اینجا میشم $۳۰ ماهی‌ هیچی‌ نیست در عوض اولین قدم برای اینکه عضو گروهی باشم که باهاشن همفکرم و یه قدم مثبت یه نقش سازنده هست..

بعدش هم میرم یه فرزند خونده میگیرم توی یه کشور دیگه ماهی‌ $۳۰ هم برای اون :)

چرا اینها زودتر به فکرم نرسیده بود...

ممم... حالا به فکرم میرسه .... چون دره کمد تنسی تکسیدو باز شده :))


:**:

good night honey

آقاهه

آقاهه... آقاهه محکم قوی... اقاهه که کلی‌ خودش انرژی مثبت هست ... بودنش .... دوست داشتنش :)

نیومده بودم که این‌ها رو بنویسم :)

خیلی‌ دوسش دارم :) پویای سر شلوغه محبوب :) آقاهه که چه قدر برای حقوق بشر داره تلاش می‌کنه... همیشه شاد و سالم باشی‌ پویا :) همیشه ...

---------------------------------------------------------------------------------------------

Tuesday, August 18, 2009

Stand up :)

Stand up baby... stand up... you got to got to got to.... stand up :))
khob jooghool banoo ;) be ghole bandarabaasihaa dorosti halaa :D
va be ghole shaghyegh o shervin az kaji dar oomadi ?
:)) vaai ke inaa khodaan baa in faarsi harf zadaneshoon :D:D
....
khoobam ;)
dobaare in khoone ghavie zolaal ro too raghaam hes mikonam .... :)
stand up on your two feet baby that's how it is gonna be :)
bache jaanam dooset daaram :) va baavaret daaram va baavar mikonam ke hichi mohemtar az khodbaavari nist :)
khoshhaalam ke hal shod va in gereh ham vaaz shod baraaye abad :)
love you webooli :**: love you my teddy bear :) I have a lot to do :) Lets rock :P

Tuesday, August 11, 2009

:):)

salam :)

Monday, August 10, 2009

کز شما پنهان نشاید داشت سر می‌‌فروش

دوش با من گفت پنهان کاردنی تیز هوش کز شما پنهان نشاید داشت سر می‌‌فروش

گفت آسان گیر بر خود کارها کاز روی طبع سخت می‌گیرد جهان بر مردمان سخت کوش

وانگهم در داد جامی کز فروقش بر فلک زهره در رقص آامد و بربط کنن میگفت نوش

با دل خونین لب خندان بیاور همچو شمع نی گارت زخمی رسد آای چو چنگ اندر خروش

تا نگردی آشنا زین پرده رمزی نشنوی گوش نامحرم نباشد جای پیغام سروش

گوش کن پند‌ای پسر و ز بهر دنیا غم مخور گفتمت چون در حدیثی گر توانی‌ داشت گوش

در حریم عشق نتوان دم زد از گفت و شنید زانکه آنجا جمله اعضأ چشم باید بود و گوش

بر بساط نکته دانی‌ خود فروشی شرط نیست یاا سخن دانسته گو‌ای مرد عاقل یا خاموش

ساقیا میا دهط که رندیهای حافظ فهم کرد آسف صاحب قران جرم بخش عیب پوش

Friday, August 7, 2009

آقاهه عکس پرتقالی :)

دوستت دارم آقاهه :)

آقاهه که گاهی بد اخلاق و بی‌ حوصله ای

آقاههٔ عکس پرتقالی :)

آقاهه که گاهی‌ جوابت در سکوتته و من همیشه باید خودم بفهمم یعنی‌ چی‌ :)

همینجوری که هستی‌ دوستت دارم... هر چند خیلی‌ دلم می‌خواست باهام بیشتر حرف میزدی ؛)

اگر تو هم دوسم داری کاش باهم حرف بزنی‌... این نیازیه که مال دختر هاست و پسرها معمولان نمی‌فهمن!!

کاش میفهمیدی...

حرف دیگه یی ندارم ... فعلا فقط همین...:)

Saturday, August 1, 2009

دستها:)

دستهای من بسته است... دستهای مرا به پاهایم زنجیر کرده اند، و زبانم را در دهان میخکوب دندانهایم نموده اند

سلول من تاریک است و دنیای مرا روزانه باریک نوری تشکیل میدهد که از سقف سوراخ سلول به درون رسوخ می‌کند

ذهن من اما هر چند خسته و ناتوان، همچنان آزاد بر پهنای دشتهای سرزمینم پرواز می‌کند

قلب من اما هرچند شکسته و بی‌ قرار به عشق روز‌های روشن میتپد..

زندان من نه اوین است و نه کهریزک... زندان من حتا در زیرزمینهای وزارت کشور هم نیست ... زندان من غم من است

زندان بان من افکار منند ... و شکنجه گرم آن‌ چه است که تو حقیقت زندگی‌اش میخوانی...

به من نگاه میکنی‌ و فکر میکنی‌ که عجب شهامتی در این چشمان نهفته است و ستایش میکنی‌ تلاش اندکم را و فکر میکنی‌ آزادم

زندان من نامرعی است ... هاله جان... سوسن جان... بهار جان.. علیرضا.. محسن.... محمد... و... و... و...

زندان من آنقدر خوب طراحی‌ شده که آنچه تو از آن‌ میبینی‌ لبخند‌های عمیقی است که همیشه در چهره‌ام هک شده اند

غم تو مرا به باد داد

غم تو‌ای عزیز در بند

هرگز اسیر بوده یی؟ هرگز طمع تلخ تحقیر را چشیده یی؟ هرگز زیر فشار خرد کننده بی‌ عدالتی حیوان صفتان از خشم سینه ات تیر کشیده است؟

اگر بوده پس میدانی‌ حتا فکره دردی که میکشند چه به روزم میاورد

غم تو مرا خورد می‌کند

دستان خالیم قلبم را میفشارد

سینه‌ام تیر میکشد...

حس ناتوانی‌ حس تلخیست عزیز دلم

بگذار در این سلول تنگ اعتراف کنم که خسته شدم...

.....................................................................................................................

گاهی اونقدر آدم حالش خرابه که حتا کلمه‌ها هم از زیر دستش سر میخورن... میدونی‌

گاهی‌ اونقدر دل آدم گرفته که حتا نوشتن هم دردی دوا نمی‌کنه :)

به کجای این شب کهنه بیاویزم قبای ژندهٔ خود را

....................................................................................................................

کوچولو وقت شکستن نداریم میدونی‌ ؟

وقت باختن نداریم میدونی‌ :)

کوچولو وقتی‌ آدم بزرگ می‌شه باید محکم باشه باید ببینه و نشکنه باید محکم واسطه و بسازه

کوچولو :) تو این دنیای بزرگ شاید هیچ کسی‌ رو نداری که براش درد دل کنی‌

شاید همیشه ترجیح دادی بیشتر گوش باشی‌ برای شنیدن و شونه باشی‌ برای تکیه شدن ولی‌ کمتر گوشی پیدا میکنی‌ که بشه مطمئن بود درکت می‌کنه و معمولان هیچ شانه یی پیدا نمی‌شه که بشه بهش تکیه کرد، حتا برای کمی‌ اشک ریختن :)

چاره یی نیست گلکم دخملکم آزی جونم

هیچ چاریی نیست... میدونی‌ :)

دلم می‌خواست لاقل می‌تونستم با یکی‌ حرف بزنم مامانم آنی‌ بابام یکی‌ از دوستام داداشم.... ولی‌ اصلا نمیتونم ، چون خود خاهیه محض و میدونم که تنها حاصلش اینه که اونها حالشون بد بشه :) امتحان کردم و همیشه پشیمون شدم :)

پس مجبورم خودم یه جوری باهاش کنار بیام ... خوب زندگی‌ منم اینجوریه :)

چه می‌شه کرد؟ هووم؟ میخوای بشینی‌ زانوی غم بگیری بغل و بغض کنی‌ یا ادامه بدی و سعی‌ کنی‌ مثبت فکر کنی‌ و مثل یه آدم بزرگ از پس مشکلاتت بر بیای؟

بی‌ خیال آبجی... بی‌ خیال... سخت نگیر.. خوشحال باش که بلدی همیشه بخندی حتا وقتی‌ دلت یه دریاچه خون هست :)

خوشحال باش که میتونی‌ ظاهرت رو حداقل حفظ کنی‌ طوری که مامانت نگران نشه و همه فکر کنن چه قدر این آزی دختر محکم و مقاومی هست :)

خوب اینها خودش خوبه مگه نه
:)
----------------------------------------------
حالم خرابه نازنین حالم خرابه... ولی‌ درستش می‌کنم من رو که میشناسی نمیشکنم تاجایی که بتونم می‌‌ایستم و مقاومت می‌کنم حالا تو هی‌ سیلی‌ بزن روزگار

دلم خونه به زندانی‌ها که فکر می‌کنم آتش میگیرم.. همه ش خودم رو تصور می‌کنم جای اونها جای خانواده شون .... حتا یه نفر در بند هم یه نفره...

مممممممممممممممممممممممممممممممممممممممممم

بشینم یه کاریکاتور طراحی‌ کنم واسه این مسابقه شاید حالم بهتر بشه :)

دوستی پویا کلی‌ بهم نیرو میده کلی‌ دیدن اینهمه مقاومتش به زندگیم رنگ میده... اینجا همه خاکستری شده اند پویا هنوز پره رنگه و این باعث می‌شه دلم رنگش نپره :)